سلنا سلنا ، تا این لحظه: 11 سال و 7 ماه و 10 روز سن داره
سانیارسانیار، تا این لحظه: 7 سال و 6 ماه و 30 روز سن داره

ماه خونه ما؛ سلنا

ماهو خانم ! تمیز خانم !!!

  وای مهمونی رفتن دختر ما تو شمال داستانی بود واسه خودش. بی بی تمییز ما هرجا که میرفت ، نیم ساعت نشسته و ننشسته باید صاحب خونه جارو به دست کل خونه رو میگشت و تر و تمییز میکرد. وای از اون روزی که یکدونه آشغال کوچولو هر جایی _دقیقا هرجایی_ از چشم دور میموند. سلنا گلی زودی پیداش میکرد و از نمره بیست کسی که جارو کرده بود ، یک نمره کم میشد. دیگه دختری ما هست دیگه هرچی ببینه میکنه دهنش. آزمایشگاه دخترم بیست و چهار ساعته باز هست و مشغول به کار. یک دور میچرخونه و بعد هم تحویل میده ...
30 مرداد 1392

گردنبند دخترم آماده شد:)

  بالاخره طلسم شکست و دیروز یعنی در آستانه ورود به 11ماهگی هم پلاک و زنجیر دخترم اماده شد و هم انکه حدود چهارصدتا از عکسهاتون رو دادم ظاهر کردم. دیروز دکتر هم بردم شما رو تا قبل شمال رفتن چکاپ بشی... امیدوارم همه چیز درست پیش بره...  راستي واسه دختري يك سنجاقك كوچولو و يم گوشواره ناز گلي _بابايي خيلي دوست داشت دختري داشته باشه _ واسش خريدم. البته گوشواره نگين آبي ماماني كه همه دخترخاله ها با اون سوراخ كردن گوششون رو افتتاح كردن هم به ماهي جونم ميرسه.  چه دختري واي واي  ثروت مندي واي واي 
28 مرداد 1392

نگو گريه ام ميگيره:((

    مامان و خاله رفته بودن بيرون واسه خريد. من و گذاشتن پيش خاله آمنه و فاطمه انگوري جون و احساني  قرار بود خاله منو لالا بده. وقتي ماماني اومد خاله گفت : دخترت موقعي كه دارم خرسي رو ميخوابونم گريه ميكنه . ماماني گفت وا مگاه چه لالايي خوندي . خاله : آ لالا لا بزن دختري من..... واي منم شروع ميكردم به گريه كردن. آخه اهنگش غمگين بود واسم ديگه. يك كشف ديگه مامانم مربوط ميشد به وقتي كه داشت از شكيلا واسم ميخوند. تك درختي بي برگ و بارم ....منم گريه ميكنم .... يكي ديگه وقتي كه بهم ميگن :اـسلنا دختر بد منم زودي لب ورميچينم و گريه ميكنم. آخه من گيلاس بابا و ماه لوس مامانم هستم خوب  ...
27 مرداد 1392
1